باشد که رستگار شویم. :)
ببار آسمون عزیزم.
ببار! دو دل نباش. ببار که من مدت هاست چشم به راه بارونم. ببار! خیلی وقته دلتنگم و منتظر. ببار...
هوا ابریه :)
بارون پاییزی بسی حال خوب کنه. شک ندارم بباره حالم خوب تر میشه :)
نه چندان بی ربط نوشت:
تقریبا یه ماه پیش رفتیم به سمت اردبیل. به شدت دلتنگ بارون بودم که تو راه با این صحنه مواجه شدم:
من بودم و گردنه حیران و مه و بارون :) چقدر غرق خوشبختی بودم اون لحظه :) همش به این فکر میکردم که کل کلِ بین جاده چالوس و گردنه حیران باید دیدنی باشه :)
اینم آسمون آفتابی بعد از کلی باریدن :)
ببخشید اگه کیفیت عکسا خوب نیست! همشونو در حین حرکت ماشین گرفتم. :) دوربینو هم نبرده بودم! :(
دقیقا نوزده سال پیش, ساعت هشت صبحِ جمعه 10 مهر از قافله ی آسمانیان جا ماندم و زمینی شدم, و الآن نوزده سال است که به رسم عادت این روز را جشن می گیرم و لبخند می زنم. چه آرزوهای گلچین شده ای که برای "من" کنار گذاشته بودم تا قبل از هجده سالگی به همه شان برسد اما امروز که حتی یک سال از زمان تعیین شده ام گذشته است هنوز هم... هعی...
چقدر دلتنگم...
چقدر دلتنگم برای گذشته هایم, برای آن روزهای بکر و ناب. برای آن روزهایی که بازیگران نقش اول اتفاق های زندگیم کودکانی بودند از جنس پاکی و مهربانی. چقدر دلگیرم از "من" که ساده از بکرترین روزهایش گذشت.
یک سال دیگر هم گذشت و یک سال بزرگتر شده ام و من در خلوتم به این فکر می کنم که واقعا "بزرگ " شده ام؟! نمی دانم, شاید آنطورها که فکرش را می کردم پیش نرفتم اما به هر حال بزرگتر شده ام. بزرگتر شده ام!
من باور دارم که تولد بهانه ایست که آدمی در گوشه ای, به دور از هیاهو بنشیند و بدون تعارف با "منِ" زندگی اش حساب و کتاب کند, از "من" بابت تمام خوش قولی هایش تشکر کند و از او برای تمام بد عهدی های یک ساله اش دلیل بخواهد. باید با "من" دو دو تا چاهارتا کرد وگرنه همه چیز به هم میریزد و هیچ چیز آنطور که باید پیش نمی رود و در آخر تنها جسمی می ماند با یک روحِ دل شکسته.
آدم های زیادی در این یک سال
وارد زندگیم شده اند, برخی هنوز هم هستند و برخی هم رفته اند. اتفاق های زیادی
افتاد, تعدادی از ناب ترین هایشان را گلچین کرده ام و در حافظه ی بلند مدتم سنجاق
کرده ام که مبادا فراموش کنم, و اتفاق های
حال خراب کن را از همان حافظه ی کوتاه مدتم به دست فراموشی سپردم تا این روزهایم
آرام بگذرد و بتوانم به آینده فکر کنم.
در آخر خالق مهربانم بابت این نوزده سال ممنونم. کمکم کن که درست پیش بروم.
چقدر خوشحــــالــم که پـــــــایـــیزی ام :) .
باشد که رستگار شویم :)
+ کاش امام رضا(ع) امشب هدیه ی تولدم بهم برات کربلا بده. میشه آقاجانم؟ :(
لطفا دعا کنید
اصلا حسین جنس غمش فرق میکند
این راهِ عشق، پیچ و خمش فرق میکند!
اینجا گدا همیشه طلبکار میشود
اینجا که آمدی کرمش فرق میکند!
شاعر شدم برای سرودن برایشان
این خانواده محتشمش فرق میکند!
صد مرده زنده میشود از ذکر یا حسین
عیسای خانواده دمش فرق میکند!
از نوع ویژگی دعا زیر قبهاش
معلوم میشود حرمش فرق میکند!
تنها نه اینکه جنس غمش، جنس ماتمش
حتی سیاهی علمش فرق میکند!
با پای نیزه روی زمین راه میرود
خورشید کاروان قدمش فرق میکند!
من از "حسینُ منّی" پیغمبر خدا
فهمیدهام حسین همهاش فرق میکند!
علی زمانیان
امروز خیال آمدن نداری معجزه ی زنده ی خدا؟
دست بر سینه نهاده همه تعظیم کنید
مــــــــادری دست به پهلو به حــرم می آید
این ایام رو تسلیت می گم.
خیلی التماس دعا
بی ربط نوشت: مدتهاست که میخوام از آخرین نتیجه ی کنکور براتون بنویسم, ولی نشد که بشه. مختصر و مفید می گم که:
سایت سنجش رو باز کردم و اطلاعات لازم رو وارد کردم. کمی صبر... کلمه ی "مردود" واسم سنگین بود, ولی فقط دو سه دیقه این سنگینی ادامه داشت. سایت سنجش رو بستم و لبخند زدم (لبخندی از سر ناچاری). دلم یه کم ناخوش شده بود ولی مثل همیشه زود کنار اومدم باهاش.خوشحالم که هر رشته و هر دانشگاهی رو انتخاب نکردم و فقط به رد شدن از سد کنکور فکر نکردم. خوشحالم واسه هدف داشتنم. :) دوباره شروع کردم واسه هدفم. ان شاءالله امسال بهش می رسم. :)
دعام کنید.