دور هم نشسته بودن و از خاطرات سفرشون میگفتن. از اتفاقایی که تو راه افتاده بود تا به مقصد برسن. از نجفی که حال و هواش با همه جا فرق داشته و آرامشِ خاصی بهشون داده و پدر بودن مولا علی (ع) قابلِ لمس بوده واسشون. از کربلا هم گفتن. از لحظه ی اول دیدار, از خوندن دو رکعت نماز شکر تو بین الحرمین, از دردودل کردن و سبک شدن, از زیارت های شبونه و تا صبح تو بین الحرمین نشستن گفتن. خوب حرفای همدیگه رو میفهمیدن. همشون رفته بودن و جزو جامونده ها نبودن. دور هم جمع بودن و گفتن و گفتن و گفتن. (امیدوارم بازم قسمتشون شه.)


کربلا رفتنِ خود را به رخِ ما نکشید

ما درست است نرفتیم, ولی دل داریم



این روزا آقا برای من خیلی دعا کن.



سلام می دهم از بام  خانه سمت حرم

ببخش نوکرتان را بضاعتش این است


اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللّهُ اخِرَالْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ


یک سلامم را اگر پاسخ بگویی می روم
لذتش را با تمام شهر قسمت می کنم

میشه لا به لای دعاهاتون برای آرامش این روزهای منم دعا کنید؟ ممنونم.


زندگیتون سرشار از آرامش ؛)