من دلم دریا می خواد :(

دلم میخواد برم کنار دریا بشینم و با دریا حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم.

 دلم میخواد کینه هامو بریزم تو آب دریا و خالی شم از این همه پر بودن. سبک شم! آروم شم!

دلم میخواد شبونه تو ساحل قدم بزنم و گوش کنم به صدای عشق بازی امواج و ساحل وغرق شم تو دلبری های ماه.



دلم میخواد موج های دریا کفشامو خیس کنن و من بی خیال لبخند بزنم و خداروشکر کنم به خاطر این همه قشنگی. من دلم دریا میخواد, هق هق هق



دلم برای طبیعت بکر چالوس کلی تنگ شده :(



بعضی وقتا با خودم می گم «خوش به حال اون دوستانی که تو شمال زندگی می کنن, کاش خونه ی ما هم شمال بود.»

ولی یه کم که جدی فکر می کنم و یادِ هوای شرجیِ شمال می اُفتم به این نتیجه می رسم که من اصن نمیتونم تو اون هوا دووم بیارم. :)

واقعا خودِ شمالیا اذیت نمیشن؟! به شدت دمشون گرم. :)

الآن شدیدا به این فکر می کنم که تو اون هوای شرجی چه جوری روزه می گیرن؟؟  :O-

من تو هوای شرجی به شدت سخت نفس می کشم! به شدت سخت... اصن نمیتونم هوای شرجی رو تحمل کنم  :)

+کلی برنامه ی بیرون رفتن و مسافرت چیدم واسه بعد کنکور :)

++عکسا هم که کاملا مشخصه خودم گرفتم :)

تو این عکس آخریه آبیِ آسمون و دریا با هم قاطی شدن. دوس دارم این قاطی شدنشونو که مرزی رو نمیشه بینشون مشخص کرد :)

+++اصلِ حالم خوشه. اصلِ حالتون خوش. ؛)



دلم کلی برای بارون تنگ شده. چرا بارون نمیباره؟؟؟ :(