۱۰ مطلب با موضوع «Tanhatarin Havaنوشت...» ثبت شده است

برایم از تو نوشتن هنوز هم زود است...

سلام جانانِ من, سلام حضرتِ عشق...

از کجا شروع کنم؟! چطور بگویم که حرف زیاد است و کلمات حقیر و ناتوان؟ از فراق و دوری چندین ساله ام بگویم یا از اولین لحظه ی دیدار؟ از آن لحظه هایی بگویم که در حسرت یکبار, فقط و فقط یک لحظه دیدنت گریه های شبانه ام قطع نمیشد؟ یا از لحظه ای که با دیدنت اشک شوق در چشمانم جمع شد؟

از ترس و دلشوره ی هیچ وقت ندیدنت بگویم یا از آرامشِ ناب و بکرِ بودن در کنارت؟ از قول و قرارهایم با خدای مشترکمان و چله ی دعا گرفتن برای یک لحظه دیدنت بگویم یا از سجده ی شکر, بلافاصله بعد از وصال؟

از گله ها و حرف هایی که سالها برای اولین دیدارمان آماده کرده بودم بگویم یا از فراموش کردنشان و لکنت زبانم به هنگام دیدنت؟ اصلا مگر میشود معشوق را دید و از او گله کرد؟ مگر میشود معشوق را دید و دردها را به خاطر آورد؟ مگر نه اینکه دیدنِ معشوق اوج لذت و حالِ خوش است و تمام درد ها و گله ها را به دست فراموشی می سپارد؟

از اولین دیدار بگویم؟ اولین دیداری که قلبم را بدجوری لرزاند و من را بیش از پیش عاشق کرد و وادارم کرد که برای دیدارهای بعدی باز هم دست به دامنِ خدا شوم. یا از لحظه ی تلخ و دردناکِ خداحافظی بگویم؟ دلی که دیگر با من برنگشت و جا ماند...

از کدام لحظه بگویم؟ چطور بگویم؟ با چه رویی حرف بزنم؟ اصلا مگر همچو منی در برابر همچو شمایی توانِ صحبت دارد؟ مگر نه اینکه أنت مولا و أنا... هر چه صلاح است , حسین(ع).

چطور بگویم از آن لحظه ای که وقتی چشمم به شش گوشه افتاد همچو تشنه ای که به آب رسیده, حالم غیر قابل وصف بود. چطور بگویم از قلبی که طپشش را فراموش کرده بود؟ چطور بگویم که تمام اعضاء بدنم چشم شده بود تا جزء به جزء شش گوشه را برای روزهای دلتنگی ام حفظ کنم. گله میکردم از اشک های مزاحمم که اجازه نمیدادن خوووب شمارو ببینم, اشک هایی که گوششان بدهکار نبود و کار خودشان را میکردند, تار میدیدم اما همچنان مُصر نگاه کردم تمامِ شش گوشه را. خواندم جمله ی پیامبر را در گوشه ای از آن شش گوشه"حسین منی و أنا من حسین" و کنترل اشک هایم دستِ من نبود, خواندم حدیث امام صادق را در گوشه ای دیگر:"إنَّ فاطِمَّةَ بِنتَ مُحَمَّدٍ (ص) تَحضُرُ لِزُوَّارِ قَبرِ ابنِهَا الحُسَینِ (ع) فَتَستَغفِر لَهُم ذُنوبَهُم" "فاطمه (س) دختر محمد (ص) نزد زائران قبر فرزندش حسین (ع) حضور میابد و برای گناهانشان طلب آمرزش میکند."و بی اختیار دست بر سینه گذاشتم و زمزمه کردم"دست بر سینه نهاده همه تعظیم کنید, مادری دست به پهلو به حرم می آید" دیگر تاب نیاوردم و به زانو افتادم. نگاهم به شما بود و خواندم آنچه را که از زیارت ناحیه مقدسه به یاد داشتم: "سلام بر پسر فاطمه زهرا علیها سلام, سلام بر کسی که دعا در زیر بارگاهش مستجاب است, سلام بر مظلومی که یاوری نداشت,سلام بر کسی که حرمتش شکسته شد, سلام بر بدنی که عریان ماند, سلام بر آنکه از قفا سرش را بریدند, سلام بر سری که بالای نیزه ها رفت, سلام بر آن دندانی که با چوب خیزران بر آن نواخته شد, سلام بر آن جسم های عریان مانده در بیابان, سلام بر علی اکبر, سلام بر طفل شیرخوار..." دیگر زبانم نچرخید! کم آوردم... من فقط با گفتنش کم آوردم و شما... نگاهم به شما بود و هق زدم: "أین صاحبنا؟ أین أبونا؟شما پا در میانی کنید آقا..." نگاهم به شما بود و ناله کردم : "یا لیتنی کنت معکم." نگاهم به شما بود و با صدایی لرزان خواندم: "لطفی که کرده ای تو به من مادرم نکرد, ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین(ع)", سر پایین انداختم و زجه زدم "شرمنده ام".

چقدر از شما نوشتن سخت است, چقدر کلمات حقیرند و چقدرررر من ناتوانم... جانانِ من! حضرتِ عشق! برایم از تو نوشتن هنوز هم زود است.

 

  • ۸ پسندیدم
    • حوا بانو
    • چهارشنبه ۱۶ مهر ۹۹

    با حسین(ع) حرف بزن

    چقدر دلخوشم به این مستحبی که جوابش واجب است, سلام مولای من, سلام آقا جانم, سلام.

    نمیدانم چه بگویم؟ از کجا بگویم؟ از دردهایِ این قلبِ شکسته ام بگویم یا از گله هایم شروع کنم؟

    گله ها دارم آقاجانم, در این دلِ تنگم گله هاست... گله دارم, از خودم و همه ی دنیا گله دارم که هنوز یتیم و بی کس مانده ایم. گله دارم که چرا این غیبت به پایان و لحظه ی وصال نمی رسد؟ مولایمان را نداریم و غریب مانده ایم. پدرمان را نداریم. از این جمعه های بی صاحبمان گله دارم آقا. أین صاحبنا؟ أین أبونا؟ شما فکری به حالِ ما کنید مهربانم. برایِ ما, برای این روزهایمان, برای این هجران و دوری, برای یتیم بودنمان, برای حالِ این روزهایِ یمن دعا کنید مولا.

    گله دارم آقا. از مسئولان و غیرمسئولانی که به مردمِ کشورم خیانت می کنند گله دارم, از آنهایی که عدالت را فراموش کرده اند گله ها دارم, از آنهایی قدرت و اقتدارِ کشورم را خیلی راحت به دشمنانمان می فروشند گله دارم, از آنهایی که آرامشِ مردمِ کشورم را به هم ریخته اند گله دارم, از وجدان های به خواب رفته گله ها دارم.

    از خودم و دختران و پسرانِ سرزمینم گله دارم. گله دارم که هدفِ اصلیِ و برتر دنیا و زندگی کردن و خلقت را از یاد برده ایم!آنقدر درگیرِ حاشیه شده ایم که اصلِ متنِ زندگی را به کل فراموش کرده ایم. فراموش کرده ایم که از ازل قرار بوده است که پیروِ شما و خاندانتان باشیم و ارزش هایِ شما ارزش های ما باشند و نه این الگو ها و ارزشهای غربی که ما را به جاده خاکی کشانده اند و مسیرِ درستمان را گم کرده ایم. فراموش کرده ایم که قرارمان این بوده است که در همه ی انتخاب هایمان حواسمان فقط و فقط به خدا و رضایتش باشد, فراموش کرده ایم و حالا تمامِ دغدغه هایمان این شده است که فلانی و فلانی و فلانی از ما راضی باشند. فراموش کرده ایم!مرگ را فراموش کرده ایم که انقدر درگیر دنیا و غرور و تکبر و زندگی شده ایم. فراموش کرده ایم! برایمان دعا کنید. برای همه ی ما دعا کنید آقا.

    گله دارم, آخ که چقدر از این "من" گله دارم که آنقدر خوب نبوده است که تا امروز دعوتش کنید. از این "منِ" زندگی ام گله ها دارم جانِ دلِ حوا.

    درد دارم مولای من... دردِ ندیدنتان دارد مرا از پا در می آورد.دردِ ندیدنتان سخت است سرورم,سخت است, خیلی سخت. فکری به حالِ من, به حالِ این نوکرِ بی سر و پای خودتان کنید.

    حلالم کنید آقا. به خاطرِ همه ی بدقولی هایم, به خاطرِ همه ی اشتباهاتم, به خاطرِ همه ی بد بودن هایم حلالم کنید مولای مهربانم. حلالم کنید آقا.

    تمامِ دارایی من این است که "من شما را دوست دارم".

    التمــاس دعــا مولای من.

     

     

    آجرک الله یا صاحب الزمان

     

    این ایام رو تسلیت می گم دوستان :(

     

    التماس دعـا

     

  • ۱۴ پسندیدم
  • نظرات [ ۲۶ ]
    • حوا بانو
    • پنجشنبه ۲۹ شهریور ۹۷

    گاهی مرا صدا بزن...

    گاهی به بهانه ی چشیدنِ طعمِ یک "جانم" مرا صدا بزن!

    به بهانه ی مهمان کردنِ گوش هایم به شنیدنِ یک جمله ی سرشار از احساس که به یقین گلِ لبخند را بر لبانم می شکفاند,

    به بهانه ی دیدنِ برقِ عشق در مردمکِ چشمانِ به رنگِ شبم,

    یا به بهانه ی خوردنِ دو فنجانِ چای با عطر دارچین در کنارِ شمعدانی های عاشقِ لبِ ایوانمان.

    گاهی مرا صدا بزن!

    حتی به بهانه ی فریاد کشیدنت؛ به یقین خداوند در خلقتت هنر زیادی را خرج کرده است که فریادت هم قدرت تسکین دارد.

    مدتهاست صدایم نمی زنی!

    مرا صدا بزن که صدایت قدرت به بند کشیدنِ همه ی وجودم و فراموشیِ همه ی بدی ها را دارد.

    جانِ دلِ من!

    گاهی مرا صدا بزن, حالا به هر بهانه ای...




    +من برگشتم :)

    +بعد از مدتها ننوشتن, کلمات غریبی می کنن و نوشتن سخت شده. :) ببخشید اگه جاییش ایراد داره یا دلچسب نشده. :)

    باشد که رستگار شویم :)

  • ۹ پسندیدم
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • حوا بانو
    • پنجشنبه ۴ مرداد ۹۷

    خوشحالی یعنی: یکی از بهترین رفیقات عروس شه :)

    اینکه امشب عروسیِ یکی از بهترین و دوس داشتنی ترین رفیق های زندگی ام باشد و همه کائنات ناجوانمردانه دست به دستِ هم بدهند که من نتوانم در این مجلس شرکت کنم, نتیجه اش یک بغضِ پرُ درد است؛ بغضی از جنس دلگیری که حتی نفس کشیدنم را هم سخت می کند و من برای شکاندن آن بغض خفه کننده چاره ای جز ورق زدن خاطراتمان ندارم. عکس ها و فیلم های با هم بودنمان را نگاه می کنم و بی اراده لبخند می زنم. بی توجه به اولین اشکی که با بی رحمی از گوشه ی چشمم سُر میخورد به این خاطره بازی ادامه می دهم. چشمانم را می بندم و سعی می  کنم که آن دخترک دوست داشتنی و دلنشین را در لباس عروس تجسم کنم و زیر لب برای خوشبخت شدن و عاقبت بخیر شدنشان دعا می کنم. عکس ها را نگاه می کنم و با به خاطر آوردنِ عروس شدنش شوقی وصف ناپذیر تمام وجودم را در بر می گیرد. آنقدر خاطرات آن روزهای ناب و گس را به یاد می آورم تا بالاخره آن بغضِ خفه کننده بشکند و من درحالیکه یک لبخند عمیق روی لبانم جا خوش کرده است های های گریه می کنم و خودم هم نمیدانم که به خاطر خوشبخت شدنش خوشحال هستم یا به خاطر ندیدن و دلتنگ بودنش ناراحت و غمگین. خنده و گریه ام چنان در هم می آمیزند که دلم آبستن یک حال غیر قابل وصف می شود و عاقبت من می مانم و یک دنیا دل گرفتگی!




    تسنیم عزیزم! باورم نمیشه که عروس شدی.خوشبخت بشی مهربونم, خوشبخت و عاقبت بخیر بشی.

    هرچی آرزوی خوبه مال تــــــو ؛)



    +میشه برای خوشبخت شدنشون دعا کنید؟ ممنونم.

    ++ اصلِ حالتون خوش ؛)

    * به شدت ممنونم از دوستانی که همچنان به اینجا سر میزنن و یه وقتایی حالمو می پرسن. ممنونم که حواستون بهم هست. ممنونم.


  • ۶ پسندیدم
  • نظرات [ ۲۴ ]
    • حوا بانو
    • جمعه ۲۴ فروردين ۹۷

    در من مادری داغدار سی و دو فرزندش شده است

    در ذهنِ خسته ام به راه می افتم و با قدم هایی آهسته از کنار کلمات نهفته در فکرم عبور می کنم. کلماتی که برخی از آنها یک دنیا حرف برای گفتن دارند. "آینده", "گذشته", "اشتباه", "درس", "عشق", "سیاست", "سرنوشت", "سوختن", "ترس" ,"کشتی سانچی",توقف می کنم. چند قدم رفته را برمیگردم. "سوختن", "ترس", "کشتی سانچی".همین سه کلمه برای آتش گرفتنِ قلبم کافی ست. آتشِ کشتی به جانم می افتد و من هم بر زمین. در من کسی شبیه مادرانِ فرزند از دست داده ضجه می زند. بر صورتش چنگ می زند, خاک بر سرش می ریزد و در میان هق هق های پر دردش نام فرزندش را تکرار می کند و دلگیر است از دریایی که زورش به آتش نرسید. در من مادری داغدارِ سی و دو فرزندش شده است. سی و دو فرزندِ کشورش... سی و دو؟! زیاد است, خیلی زیاد... در من مادری به یاد سوختن فرزندانش می سوزد و می سوزد و می سوزد.



    لطفا برای شادی روحشون فاتحه ای بخونید.


    ایران تسلیت


  • ۱۳ پسندیدم
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • حوا بانو
    • يكشنبه ۲۴ دی ۹۶

    بیا جانِ دل...بیا...

    نگاه کن جانانِ من...

    این آسمان منتظرِ من و توست...این باران چشم به راهِ ماست که حالا حالاها خیالِ بند آمدن ندارد...

    بلند شو!زیباترین لباسهایت را بپوش...بارانی ِ سرمه ایت را هم بردار...عطر تلخ و گس مردانه ات را فراموش نکن!!!

    از خانه بیرون بیا ! بدونِ چتر...بدونِ ماشین...

    از من بخواه که با تو هم قدم شوم...

    دستانِ همیشه سردم را با آن دستانِ گرم و مردانه ات بگیر ...به من فرصت بده تا نفس بکشم عطرِ نابت را... تا حس کنم بودنت را...تا سرشار شوم از تو ...

    نگاه کن جانانِ من...

    این آسمان منتظرِ من و توست...تا شانه به شانه قدم بزنیم... خیس شویم و حل شویم در خوشبختی , بدونِ دلهره ی سرما خوردن و سینه پهلو کردن...

    بیا جانِ دل...

    این باران ساعتهاست که منتظرِ توست...

    بیا...

    من و این باران را چشم به راه نگذار...بیا جانِ دل...بیا...

    Tanhatarin Hava



    +الآن شدیدا داره بارون میباره و خیابونا پر از آب شدن :)) من بسی خوشبختم :)

    ++خوشحال میشم اگه بهم بگید که کجایِ متن تو ذوق میزنه تا بعدها ویرایش کنم (فعلا که وقت ویرایش ندارم...کنکور...هق هق هق)   :)

    +++الآن مشغولِ استراحت کردن بودم که اومدم و پست گذاشتم ...متنو قبلا نوشته بودم... :)

    ++++کپی نشه لطفا :)

    +++++بدونِ مخاطبه هااااااا :)

    همیشه عشق باشد همیشه برکت...

  • ۲ پسندیدم
  • نظرات [ ۶ ]
    • حوا بانو
    • جمعه ۱۵ ارديبهشت ۹۶

    چند روزیست دلم میلِ زیارت دارد *** باز حس میکنم این قلب حرارت دارد...

    این روزها دلم دوراهی میخواهد...

    یک دوراهی از جنسِ زیارت...

     

    Tanhatarin Hava




    امیدوارم که به زودیِ زود تو این قطعه از بهشت دست بر سینه بگذارید و سلام بدهید به آقا امام حسین(ع) و آقا ابوالفضل العباس(ع) ...ان شاءالله...


    فعلا که اونجا نیستیم متاسفانه...هق هق هق...پس از راهِ دور سلام میدیم ...


    اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ

    اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

    ألسَلاَمُ عَلَیکَ یَا أبوُالفَضل ِ اَلعَبّاس





     

    +عیــــــــــــــداتون مبارک دوستان... :))

    ++براتون بهترینهارو از خدا میخوام...زندگیتون سرشار از لبخندِ خدا...دلتون شاد ؛)

    +++راستی شاعر عنوانِ این پست هم خانومِ طیبه عباسی هستن...



  • ۶ پسندیدم
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • حوا بانو
    • يكشنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۶

    این روزها سرشارم از نبودنت جانانِ من...






    +خوشحال میشم نظرتونو راجع به این نوشته ی کوتاهِ خودم بگید :)

    ++اصلِ حالم خوش نیست...هق هق هق :(

    +++امیدورام اصلِ حالِ شما خوش باشه :)

    ++++و مثه همیشه "باشد که رستگار شویم" :)

  • ۸ پسندیدم
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • حوا بانو
    • چهارشنبه ۶ ارديبهشت ۹۶

    Tanhatarin Hava نوشت (2)



    منم تنهاترین حوا...

    تنهاترین حوایی که حاضر نیست تنهاییِ ناب و پاکش را با هــــر آدمی قسمت کند...

    آی آدم ها...

    دست از سرِ من بردارید...

    بروید و حوایِ خودتان را پیدا کنید...

    من هم به دنبالِ آدمِ خودم خواهم گشت...

    آدمی که قدرِ حوای ِ زندگیش را بداند...

    آدمی که برایِ لبخندِ حوایِ عزیزش آسمان را به زمین بدوزد...

    آدمی که عاشق بودن را با بند بندِ وجودش بلد باشد...

    آدمی که دیوانه ی باران باشد...

    آدمی که هم زمان آدمِ چند حوا نباشد...

    آدمی که آآآآآدم باشد...



    Tanhatarin Hava


    ::) :+ منتظرِ نظر و نقدای سازندتون درباره ی این دلنوشته هستم دوستان


  • ۴ پسندیدم
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • حوا بانو
    • پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶

    Tanhatarin Havaنوشت 1

    دلم یک ساحل میخواهد....کنارِ دریایی طوفانی...

    دلم یک تو میخواهد...درست کنارِ خودم در همان ساحل...

    دلم شانه ی محکمت را میخواهد...که سرم را رویش بگذارم و با اطمینان چشمانم را ببندم...

    دلم دستت را میخواهد...که آرام آرام لابه لای موهای بلندم حرکت کند و آرامشی ناب را در وجودم تزریق کند....آرامشی که مدتهاست از من فراری است...

    دلم شنیدنِ یک حرف میخواهد....شاید یک معذرت خواهی به خاطرِ تمامِ نبودن هایت...و شاید یک قول برایِ تا ابد کنارم ماندنت...

    ساحل و دریا و شانه و دستت را میتوانم بیخیال شوم اما تو را...نه!نمیتوانم!

    باور کن دلم تو را میخواهد....حتی با تمامِ نامهربانی هایت...

    باورتر کن که دلم تــــو را می خواهد...


    Tanhatarin Hava



    +اولین نوشتمه که تو وبم گذاشتم...امیدورام دوسش داشته باشید!

    ++انتقادپذیرم...(انتقاد پذیرم ولی توهین پذیر نیستما!!!)لطفا نظرتونو بگید تا نقاط ضعفم رو برطرف کنم و بهتر بنویسم :)

    +++بدونِ مخاطبه هااااااااااااا....اشتباه نشه یه وقت!!! :))

    ++++لطفا کپی نشه!سپاسِ فراوان(اصن در حدی هست که بخواید کپی کنید؟!؟!؟!؟منم یه چی گفتما!!!)  :)


  • ۶ پسندیدم
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • حوا بانو
    • جمعه ۱۸ فروردين ۹۶
    این نمکدانِ خدا جنسِ عجیبی دارد
    هر چقدر می شکنیم باز نمکها دارد



    باشد که رستگار شویم :)
    پیوندهای روزانه