دلم گرفته از این طعنه های مردم شهر
چقدر خسته ام آقــــا...مرا حرم ببرید
+کاش الآن اونجا بودم...تا حالا قسمتم نشده برم کربلا...کاش یه روزی برم...
++حال دلم هیچ خوش نیست...
+++کاش خــدا برای این روزهایم کاری کند...دلم گرفته از این طعنه های مردم شهر
چقدر خسته ام آقــــا...مرا حرم ببرید
+کاش الآن اونجا بودم...تا حالا قسمتم نشده برم کربلا...کاش یه روزی برم...
++حال دلم هیچ خوش نیست...
+++کاش خــدا برای این روزهایم کاری کند...دعایت می کنم، عاشق شوی روزی
بفهمی زندگی بی عشق نازیباست
دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی
به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی
بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها
بخوانی نغمه ای با مهر
دعایت می کنم، در آسمان سینه ات
خورشید مهری رخ بتاباند
دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی
بیاید راه چشمت را
سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر
دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی
با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را
دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا
تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری
و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد
مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی
دعایت می کنم، روزی بفهمی
گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است
دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد
با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست
شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا
بخوانی خالق خود را
اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور
ببوسی سجده گاه خالق خود را
دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی
پیدا شوی در او
دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و
با او بگویی:
بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست
دعایت می کنم، روزی
نسیمی خوشه اندیشه ات را
گرد و خاک غم بروباند
کلام گرم محبوبی
تو را عاشق کند بر نور
دعایت می کنم، وقتی به دریا می رسی
با موج های آبی دریا به رقص آیی
و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی
بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی
لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی
به کام پرعطش، یک جرعه آبی بنوشانی
دعایت می کنم، روزی بفهمی
در میان هستی بی انتها باید تو می بودی
بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا
برایت آرزو دارم
که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو
اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد
دعایت می کنم، عاشق شوی روزی
بگیرد آن زبانت
دست و پایت گم شود
رخساره ات گلگون شود
آهسته زیر لب بگویی، آمدم
به هنگام سلام گرم محبوبت
و هنگامی که می پرسد ز تو، نام و نشانت را
ندانی کیستی
معشوق عاشق؟
عاشق معشوق؟
آری، بگویی هیچ کس
دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی
ببندی کوله بارت را....
+اینم عیدی من به شما دوستان...امیدوارم لذت ببرید از خوندنش...خودم که خیلی دوسش دارم...
کنکــــــــــور ارزش تــــــلاش کردن را دارد
امــــــــا ارزش غـــــــصه خــــــوردن را نــــــــــدارد...
کنکـــــور همـــه ی هــدف نیست...فقط یه راهه واسه رسیدن به هـــدف...
+جمله هایی از خــودم برای آرام کردن خــــودم:)))
++الآن قشنگ معلومه چقدر فشـــار رومه یا بیشتر توضیح بدم؟!!؟!!؟(هق هق هق(
بازم داره بارون میباره :)))))چــــــــقـــــــــدر خوشحالم به خاطر بارون :)))) هق هق هق (اشک شوقه)
خدایـا شکرت...شکـر که 366 روز نود و پنج رو به ما فرصت زندگی کردن دادی...ممنونتم.
امیدوارم سال نود و شش سال خیلی شادی باشه واسه همه و اون جمعه ی وعده داده شده تو سال نود و شش باشه....اللهم عجل لولیک الفرج
براتون عاقبت به خیری رو از خدا میخوام و امیدوارم همیشه بخندید و هیچ وقت نا امید نشید...با آرزوی بهترین ها
سال خوبی رو براتون آرزو می کنم
شاد باشید :)
دلم از خودم گرفته....دلم گرفته بابت موهای سفیدی که مابین موهایت جا خوش کرده اند و خیال رفتن که ندارند هیچ....بلکه دارند زاد و ولد می کنند و روز به روز بیشتر و بیشتر می شوند...
امروز عجیب دلم از خودم گرفته...هیچ وقت نمیتونم این همه خوبیت رو جبران کنم نازنینم...منو ببخش مامان مهربونم...شرمندتم عزیز دلم!!!
+میدونم خیلی متن توپی نیست و نسبت به متنای شما عزیزان شدید ضعیفه...ولی خب این حرفا الآن تو دلم بود و دلم خواست بنویسمشون...همینجوری دلم خودش نوشت ...
مادر ها اگر منطق داشتند مـــــــــــادر نمی شدند...
نمی شود با منطق انقدر عــــــــــاشــــــــــق بود...
روز مامان مبارک :))
باران که ببارد
بهار و تابستان و پاییز و زمستان نمیشناسد...
با همه ی زیباییش
وقتی ببارد احساست را درگیر می کند...
بهار , آرومت می کند
تابستان , سر شوقت می آورد
پاییز , عاشقت می کند
زمستان , دلتنگت می کند
باران که ببارد...
دیوانه ات می کند....
+عــــــــــاشق بارونم شدیــــــــــــد :)
الآن داره بارون میباره...دلم میخواد برم بیرون و تنهایی تو این هوای دونفره قدم بزنم...عااااااشق خیس شدن زیر بارونم...
کاش میشد برم بیرون و بستنی بخورم و خیس شم و بعدش مریض بیام خونه...بیفتم رو تخت و صبح از شدت کوفتگی نتونم از جام بلند شم...
+خودمم فک نمیکردم تهش به مریضی برسه...اولاش خیلی عاشقانه بودا...دیگه نشد که خوب تموم شه :)
این روزای آخر سال عجیبه...استرس دارم برای سال جدید, سال 96...
چی میشه؟به کجا میرسم تو این سال؟تا آخر سال 96 هستم؟کیا تو این سال وارد زندگیم میشن؟
سعی میکنم مثبت فک کنم...
امیدوارم 96 برای همه خوب باشه...
پر از شادی...پر از خنده...پر از هیجان...پر از لذت...پر از با هم بودن...
آمین
پ.ن عکس:همینجوری...دوسش داشتم گذاشتمش تو پست...