امروز آخرین روزِ مدرسه بود...12 سال پشتِ نمیکت نشستن گذشت...خیلی زود گذشت...خیلی زیاد...هق هق هق هق
از همین الآن واسه شیطنتامون دلتنگم...دلتنگم واسه سلام و احوال پرسیایِ اولِ صبحِ خاصِ خودمون...دلتنگم واسه ترکی حرف زدن سرِ کلاسِ درس...دلتنگم واسه با چشمِ باز خوابیدن سرِ کلاسِ جدی ترین معلمِ مدرسه :) ...دلتنگم واسه"بی خیال رفیق! همه چی درست میشه" گفتنامون وقتی میدیدم یکی تو خودشه...دلتنگم واسه کف زمین نشستن و پفیلا خوردنامون...دلتنگم واسه پروژه های سنگینِ تقلب کردن :)) ... دلتنگم واسه سرِ کلاس درس لواشک خوردن..دلتنگم واسه کنسل کردنِ امتحانا...دلتنگم واسه درس نخوندنامون...دلتنگم واسه رفیقام...شاید عجیب باشه!!!...ولی من از همین الآن دلتنگم واسه روزایِ خوب و نابِ مدرسه...واسه دانش آموز بودن...من امروز شدیدا دلتنگم...دلتنگم...دلتنگ...هق هق هق
دمِ رفیقایِ بامعرفتم که همیشه باهام بودن گرم...
+این پست رو یهویی گذاشتم...متاسفانه وقت نداشتم که از آرایه ها استفاده کنم و ادبی بنویسم :))) (الکی مثلا خیلی ادبی می نویسم :) )...میدونم متنِ ساده ایه...ولی خب از دل برآمده و نوشته ی دِلیه :))
++دلم برای همه رفیقام تنگه...یه سری از رفیقام که پارسال مدرسشونو عوض کردن و نمیبینمشون...دلم واسه اونا بیشتر تنگه...هق هق هق...
همیشه عشق باشد همیشه برکت...