امروز سرِ کلاس یکی از دوستام اومد بغلم کرد و گفت "تبریک میگم عززززیزم"
منم بغلش کردم و متعجب به بقیه ی دوستام نگاه کردم و گفتم"ممنونم رفیق....ولی چرا تبریک؟!؟!؟!؟!؟!!!!"
یه لبخند زد و گفت" مطبِ خواهرتو میگم...دیروز داشتم رد میشدم تابلوشو دیدم" :)
منم لبخند زدم و گفتم "آهان...خواهرم!به سلامتی...تابلوشو نصب کرده؟؟؟من ندیدم هنوز!!!! :))))"
دوستمم خندید و گفت"واقعا ندیدی؟؟!؟!؟!؟"
با لبخند گفتم"دیروز یه چیزایی به بابام داشت میگفتااااا...الآن که گفتی یه چیزایی یادم اومد... :))"
چن دیقه بعد یکی دیگه از دوستان اومد و گفت"چن وقته دندونم درد میکنه...تابلوی مطب آبجیت رو دیدم...مشغول به کار شده برم پیشش؟؟"
یکم مکث کردم و با اندکی تردید گفتم"نه هنوز!"
پرسید"کی مشغول میشه پس؟؟؟"
با لبخند گفتم"واقعا در جریان نیستم" :))))
اونم یه لبخند بهم زد و رفت :)))
خب چیکار کنم؟!؟!؟خیلی از کارایِ مطبش نپرسیدم....هر روز همدیگه رو میبینیمااااا کلی هم حرف میزنیم ولی خب راجع به این مورد حرف نزدیم...مگه تقصیرِ منه!!!! :)
حالا خوبه مطبشم تو محله ی خودمونه و جایِ دوری نیست که ندیدم :) حتی تابلویِ نصب شدشو ندیدم...چه برسه به داخلِ مطب...فک کنم همه چیزش کامل شده باشه هاااااا... :)))
در هرصورت امیدوارم که خواهر جان موفق باشن :)
به امید روزی که خودم درگیرِ کارایِ داروخونم باشم ...هق هق هق :)
+قیافه ی دوستام دیدنی بود اصن :)) فکرشم نمیکردن انقدر درجریانش نباشم :)