گاهی به بهانه ی چشیدنِ طعمِ یک "جانم" مرا صدا بزن!

به بهانه ی مهمان کردنِ گوش هایم به شنیدنِ یک جمله ی سرشار از احساس که به یقین گلِ لبخند را بر لبانم می شکفاند,

به بهانه ی دیدنِ برقِ عشق در مردمکِ چشمانِ به رنگِ شبم,

یا به بهانه ی خوردنِ دو فنجانِ چای با عطر دارچین در کنارِ شمعدانی های عاشقِ لبِ ایوانمان.

گاهی مرا صدا بزن!

حتی به بهانه ی فریاد کشیدنت؛ به یقین خداوند در خلقتت هنر زیادی را خرج کرده است که فریادت هم قدرت تسکین دارد.

مدتهاست صدایم نمی زنی!

مرا صدا بزن که صدایت قدرت به بند کشیدنِ همه ی وجودم و فراموشیِ همه ی بدی ها را دارد.

جانِ دلِ من!

گاهی مرا صدا بزن, حالا به هر بهانه ای...




+من برگشتم :)

+بعد از مدتها ننوشتن, کلمات غریبی می کنن و نوشتن سخت شده. :) ببخشید اگه جاییش ایراد داره یا دلچسب نشده. :)

باشد که رستگار شویم :)