آخرین باری که دیدمت و با بودن در کنارت آرامشی خالص را با ذره ذره ی وجودم چشیدم, چیزی حدود سه سال پیش بود.

سه سال است که درد فراق را به جان خریده ام و آشفته تر از تمام آشفتگی هایم شده ام!

سه سال است که شبانه روز به وصال فکر می کنم, به دیدنت, به آن آرامش ناب که این روزها از زندگی ام فراری شده است و گویا قصد برگشت هم ندارد.

سه سال است دلخوشم با عکس های آخرین دیدارمان.

سه سال است که بغضی غریب در گلویم جا خوش کرده است و خیال کوچ کردن هم ندارد.

سه سال است آشوبم, آشفته ام, مضطربم, شکسته ام و سرشارم از درد...

سه سال است ضجه می زنم برای دوباره دیدنت.

سه سال است همه کاره ام و هیچ کاره.

سه سال است در حسرت آب سقاخانه ات می سوزم و می سازم.

سه سال است جانِ دلِ حوا...سه سااااااااال :(



دلخوشم به برنامه ای که برای دوباره دیدنت چیده ام :)



اگه خدا بخواد و قسمت شه سه شنبه یا چهار شنبه راهی می شیم :)

کسی چه می فهمد حالِ این روزهایم را... :)



می خوام لیست دعامو از الآن بنویسم. اگه لایق باشم دعاگوتون باشم.
لطفا با نوشتن یه نظر و در صورت تمایل نوشتن خواستتون از آقاجانم منو تو نوشتن لیست دعام کمک کنید. چه خصوصی چه عمومی! هر طور راحتید. :)




اصل حالتون به شدت خوش :)